از باسمه تا کتاب
از باسمه تا کتاب
از باسمه تا کتاب
در کشور ما، از دير باز، کتاب، جايگاه والا و شايسته اي داشته، اما تنها نزد اهالي فرهنگ و دوست داران علم و معرفت. فرهنگ مطالعه، در ميان عامه مردم، چندان جا نيفتاده و مقبول طبع نيست. شايد به همين دليل باشد که همواره فرهنگ شفاهي، بر فرهنگ کتبي برتري داشته است.
تا قبل از ورود ماشين چاپ به ايران، تمام کتاب ها، با دست کتابت مي شد و مشهورترين کتاب خانه هاي دنيا، در اين سرزمين، بودند و سوزاندن کتاب و کتاب خانه توسط اقوام بيگانه، سابقه اي بس ديرين، در ايران دارد. اسکندر مقدوني، سرآمد کساني است که در ايران، به اين کار نابخردانه دست زد. حتي شش هفت دهه پيش نيز اين کار ناشايسته، در محوطه حياط کتاب خانه ملي ايران و توسط برخي مدعيان فرهنگ و تاريخ انجام شد.
کنترل، نظارت، مميزي و سانسور نيز هم زمان با چاپ کتاب در ايران، رسميت داشت و اداره انطباعات ناصري، در اين زمينه، پيش گام و پيش قدم بود و با انتشار اطلاعيه اي، آن را رسمي کرد.
انتشار کتاب در ايران، تا قبل از قيام تنباکو و سپس جنبش مشروطيت، منحصر به کتاب هاي مذهبي و يا نوشته هاي درباريان بود و پس از اين ايام، ابعاد ديگري يافت که در ادامه، به آن خواهيم پرداخت. ابتدا سراغ نخستين چاپ خانه ها و سپس اولين کتاب هاي چاپ شده در کشورمان مي رويم و در ادامه، به باز شدن کتاب فروشي هاي کشورمان مي پردازيم.
نخستين چاپ خانه در کشورمان، در عهد صفويه، آغاز به کار کرد. کشيشي از فرقه «کرملي» ، منسوب به کوه «کرمل» در فلسطين، به نام «آنژدوسن ژوزف» در سال 1660 ميلادي به ايران آمد و در اصفهان، اولين چاپ خانه را ساخت که اوراق ادعيه و اذکار مذهبي مسيحي را چاپ مي کرد. در جلفاي اصفهان و در محوطه نمازخانه کليساي اين شهر نيز انجيل را چاپ کرده اند.
در عهد قارجايه، «آقازين العابدين تبريزي» ، با حمايت «عباس ميرزا» ، نايب السلطنه، چاپ خانه اي در تبريز به راه انداخت که با حروف سربي، کتابي به نام «فتح نامه» را چاپ کرد. هم چنين «رساله جهاديه» «ميرزا عيسي قائم مقام راهاني» و «رساله آبله کوبي» «محمد بن عبدالصبور خويي» نيز در سال 1233 هجري قمري چاپ شد.
يک سال بعد، «ميرزا صالح شيرازي» که براي تحصيل به انگلستان رفته بود، يک دستگاه چاپ سربي را به ايران آورد چون در آن جا، کار با دستگاه چاپ را ياد گرفته بود، عهده دار اين کار در ايران شد.
ميرزا صالح شيرازي، در سفري که به روسيه آن روزگار داشت، دومين ماشين چاپ را از اين کشور به ايران آورد و کتاب «زادالعماد» که به خط «ميرزا محمدحسين خوش نويس تبريزي» کتابت شده بود را در سال 1251 چاپ کرد. در همان سال ها، شخصي به نام «ميرزا جعفر» ، معروف به امير، بنابه دستور عباس ميرزا به روسيه رفت و کار با دستگاه چاپ را آموخت و يک دستگاه سربي را با خود به تبريز آورد و نسخه اي از گلستان سعدي را چاپ کرد. نکته جالب توجه آن که تمام کساني که دستگاه چاپ به ايران آوردند، خيال مي کردند براي اولين بار در ايران، اين کار را کرده اند.
در سال 1240 هجري قمري، «فتح علي شاه قاجار» ، آقا زين العابدين تبريزي را که در تبريز، شهرتي داشت، به تهران فراخواند تا کار چاپ را در تهران سامان دهد. او با «منوچهر خان گرجي» که بعدها «معتمدالدوله» لقب گرفت، آشنا بود و در تکيه اي که معروف به تکيه منوچهرخان و حوالي چهارراه گلوبندک فعلي بود، منزل کرد و با پشتيباني او 800 هزار جلد کتاب چاپ کرد.
اکثر اين کتاب ها، به اقتضاي شرايط آن زمان، کتاب هاي ديني و احاديث و اخبار و امثال اين ها بود.
آقازين العابدين، شاگرداني نيز تربيت کرد. يکي از شاگردان وي، معروف به «مير باقر» ، کتاب «ناسخ التواريخ» «لسان الملک سپهر» را به صورت سنگي، چاپ کرد. هم چنين «مآثر سلطاني» «عبدالرزاق دنبلي» هم، توسط وي چاپ شد.
اولين اسباب ليتوگرافي براي چاپ سنگي، در سال 1259 هجري قمري و توسط «آقا عبدالعلي» به تهران آورده شد. در چاپ خانه او، دو کتاب «تاريخ معجم» و «تاريخ پطرکبير» چاپ شد. آقاي عبدالعلي، چندي بعد، چاپ خانه خود را به آقا ميرباقر واگذار کرد.
عباس ميرزا نايب السلطنه، چندين بار، دانش جوياني را به روسيه فرستاد تا فن چاپ را فراگيرند. سرانجام در سال 1317 هجري قمري، «قاسم خان والي»، ملقب به «سردار همايون» ، در تبريز، يک چاپ خانه سربي به راه انداخت و براي نخستين بار، شرح نهج البلاغه «ابن ابي الحديد» را چاپ کرد. اين کتاب، زير نظر «محمدعلي ميرزا» ، وليعهد، چاپ شد.
در اين سال ها، کتاب ها به دو صورت سربي و سنگي، چاپ مي شدند. تمايل مردم به چاپ سنگي، بيشتر بود و بيشتر، کتاب هاي ديني، احاديث، اخبار، ادعيه و زيارت ها، چاپ مي شدند.
در سال 1254 هجري قمري، در شهر شيراز، يک چاپ خانه سنگي، اقدام به چاپ قرآن کريم کرد و در ديگر شهرها، به تدريج، اين کار گسترش يافت. (1)
هم زمان با گسترش چاپ، کتاب فروشي، به عنوان يک شغل ثابت و گاهي هم سيار، متداول شد. قبل از آن، عده اي، با خريد و فروش کتاب هاي خطي، امرار معاش مي کردند و برخي از بزرگان، براي کتاب خانه خود، از اين کتاب فروش ها، کتاب مي خريدند. با توسعه چاپ، در بسياري از شهرها کتاب فروشي باز شد، اما هم زمان، سايه سانسور نيز بر کتاب گسترده شد و از طرف دولت ناصرالدين شاه، رسميت يافت.
«محمدحسن خان اعتماد السطنه» ، مسوول اداره انطباعات ناصري و روزنامه خوان شاه، درباره «سانسور» مي گويد: «... عريضه اي که پريروز داده بودم در باب ايجاد سانسور به جهت کتب چاپي و غيره، خيلي پسند فرموده بودند. مقرر شده بود اين کار، به من رجوع شود. » (2)
گويا اطرافيان، اين اقدام اعتمادالسلطنه را جدي نگرفتند؛ چون او چند روز بعد مي نويسد: «عريضه اي هم در باب اهمال وزرا در اجراي امر شاه و مسأله سانسور دادم امين السلطان به شاه بدهد. » (3)
گفتيم که رساله اي درباره مبارزه با شيوع بيماري آبله در تبريز چاپ شد. اين کار، در زمان صدارت مرحوم «ميرزا تقي خان اميرکبير» ، بار ديگر انجام شد. بيماري آبله در آن دوران، باعث هلاکت و کوري و نابينايي بسياري مي شد و از آن جا که اميرکبير علاقه داشت «نفوس، زياد شود» ، دستور داد تا رساله دکتر «کرميک» ، ترجمه و چاپ شود. دکتر «ياکوب ادوارد پولاک» در اين باره مي گويد: «چون امير، به افزايش جمعيت مملکت علاقه مند بود، عليه بيماري آبله، کارها کرد. آبله کوبي را در سرتا سر ايران رايج کرد. دستور داد رساله اي در اين باب، از زبان انگليسي به فارسي، ترجمه و چاپ شود. » (4)
هم چنين تعدادي کتاب در مورد تاريخ اروپا، زراعت، علم تجارت، علم معادن، تربيت کرم ابريشم، احکام شرعي، احکام نظام، قواعد ژاندارم و ... نيز ترجمه و چاپ شد.
قيام تنباکو، نقطه عطف تاريخ ايران در ارتباط با اعتراض مردم به اعمال حکومت است. تا قبل از آن، شاه، همه کاره کشور بود و بقيه، نوکر و رعيت و ... رعيت جماعت، در کار شاه فضولي نمي کرد. کار او ،دعا کردن به جان شاه بود، تا کشور، در امن و امان باقي بماند. پس از قيام تنباکو و برانداختن کمپاني رژي، کم کم، مطبوعات و البته آن دسته که در خارج از کشور چاپ مي شدند، گرايش سياسي و مخالفت با استبداد ناصرالدين شاهي را علني کردند و با شروع انقلاب مشروطه، کتاب هاي زيادي درباره روشن سازي افکار مردم در مورد امور حکومت، چاپ شد. «سفرنامه ابراهيم بيگ» ، «مسالک المحسنين» ، «کتاب احمد» و ... چاپ شدند و گرايش سياسي روزنامه ها به کتاب، سمت و سو يافت و کتاب فروشي ها، هويت صنفي پيدا کردند.
در جدول «تعداد ابنيه دارالخلافه تهران» در سال 1269 هجري قمري، تعداد کتاب فروشي ها، 19 باب ذکر شده است. يک باب در محله «عودلاجان» ، ناصر خسرو فعلي و 18 باب ديگر در محله بازار. هم چنين 10 باب صحافي، کتاب هم مي فروختند. (5)
مرحوم «جعفر شهري»، در کتاب خود، آمار مربوط به سال 1295 را 39 باب ذکر کرده است. او مي گويد: «آن هنگام، طهران 150 هزار نفر جمعيت داشت و براي هر چهار هزار نفر نفوس، يک کتاب فروشي وجود داشت. » (6)
«سعيد نفيسي» مي گويد: «پدرم عادت داشت دو سه روز پيش از رمضان، از دو برادر کتاب فروش خوانساري که حاج ملامحمد صادق و حاج ملامحمدباقر نام داشتند، بسته به استطاعتي که در آن سال داشت، گاهي 10 و گاهي پنج قرآن مي خريد.
در آن زمان، مرکز کتاب فروشي هاي تهران، يا در بازار حلبي سازي هاي امروز بود که به آن بازار بين الحرمين مي گفتند، زيرا که در ميان مسجد شاه و مسجد جامع، واقع شده بود و يا تيمچه کتاب فروشي ها بود ميان تيمچه حاجب الدوله و بازار کفش دوزها.
اين دو برادر که هر دو معمم بودند و هر دو ريش زرد و حنا بسته متوسطي داشتند، به خانه هاي مردمي که اهل فضل بودند، مي رفتند و کتاب هايي را که داشتند، عرضه مي کردند و گاهي هم پول آن را همان موقع نمي گرفتند و پس از مدتي دريافت مي کردند.
معتبرترين کتاب فروش آن زمان، ميرزا محمد خوانساري، جد خاندان سهيلي خوانساري امروز بود که در بازار حلبي سازها، روبه روي خانه ملک التجار، دکان داشت و کتاب هاي چاپي و خطي بسيار خوب، هميشه از زير دست او مي گذشت. قدري آن طرف تر، روبه روي دکان ميرزا محمد، دکان شيخ رضا کتاب فروش بود که گران فروش ترين و بد معامله ترين کتاب فروشي تهران بود. در تيمچه کتاب فروش ها هم حاج شيخ احمد شيرازي و حاج ميرزا جمال اصفهاني بودند که دومي، هنوز هم زنده است.
معتبرترين و معروف ترين کتاب فروش هاي دوره پيش از ما، حاج مهدي بوده و پسرش حاج ميرزا علي اصغر، پدر آقايان رمضاني. (7)
در اواخر دوره مظفرالدين شاه، چند کتاب فروشي هم در خيابان ناصريه آن روز و ناصر خسرو امروز داير شد که معروف ترين آن ها، کتاب خانه مظفريه متعلق به ميرزا علي خان مظفري بود.
که از همه متجددتر بود و گاهي، کتاب از فرانسه وارد مي کرد و کره جغرافيا و جعبه پرگار و دوات هاي سنگي و بلوري و مرکب هاي اروپايي ومرکب خشک کن و سطاره (خط کش) و اين گونه چيزها که در آن زمان، بسيار تازگي داشت، مي فروخت. در خيابان علاالدوله آن روز و فردوسي امروز، روبه روي بانک ملي، يک کتاب فروش فرانسوي به نام لوي بارنئود بود که در زمان ناصرالدين شاه، او را براي تدريس فرانسه در مدرسه دارالفنون استخدام کرده بودند و پس از مدتي که بي کار شد، در ايران ماند و به کتاب فروشي قناعت کرد و در اواخر عمر، در همان مغازه خود منزل داشت و پس از مرگ اش، تا مدتي، زن بيوه اش، همان مغازه را داشت. در خيابان ناصر خسرو، چند کتاب فروشي ديگر هم بود، مانند شمس و معرفت و مروج و در سال هاي اول مشروطيت، اين مغازه هاي کتاب فروشي ناصريه، مرکز و محل اجتماع آزادي خواهان و مشروطه طلبان بود و عصرها آن جا جمع مي شدند. برخي از اين کتاب فروشي هاي تهران، به خصوص حاج محمدمهدي و ميرزا محمود خوانساري و حاج شيخ احمد شيرازي، کتاب هاي فارسي و عربي بسيار مهمي نيز چاپ کرده اند.
ميرزا محمود، در مشروطه اول که انتخابات، صنفي بود، وکيل صنف کتاب فروش ها در مجلس شوراي ملي شد.
بهترين چاپ قرآن در آن زمان، در شهر باغچه سراي در شبه جزيره کريمه، چاپ شده بود و از روي آن شايد صد بار، عکس برداشته و به قطع هاي مختلف، گراور کرده اند؛ از قطع وزيري گرفته تا اندازه دو سه سانتي متر که در قاب کوچکي جا داده و به بازو مي بستند و برخي هم به زنجير ساعت و زنان، به گردن بند خود مي آويختند و با ذره بيني که در روي قاب آن بود، مي خواندند.
اين چاپ، با همه زيبايي که داشت، قطع بزرگ آن، 12 قرآن [ريال] و قطع متوسط آن، هشت قرآن و قطع بسيار کوچک آن، دو قرآن قيمت داشت.
کتاب زادالمعاد، تأليف ملا محمدباقر مجلسي، عالم مشهور شيعه پايان دوره صفويه را نيز بارها چاپ کرده بودند و در هر خانه اي بود و در ايام رمضان، مردم از روي آن، دعاي افطار و دعاي سحر و دعاهاي ديگر و حتي سوره ياسين را مي خواندند. » (8)
در آن زمان، هنوز تحصيلات عاليه در ايران، رايج نبود و مکتب، محل تدريس سنتي و مدارس علميه، کسب علوم ديني بودند. با تأسيس مدارس جديد، آموزش علوم نوين نيز آغاز شد و کتاب هاي موردنياز اين گونه مدارس نيز در کتاب فروشي ها، فروخته مي شد، اما هنوز هم مهم ترين کتاب کتاب فروشي ها، کتاب هاي مذهبي بود و گاهي نيز برخي کتاب هاي ادبي فروخته مي شد.
سعيد نفيسي مي گويد: «در مکتب خانه، پس از آن که بچه، الفبا را تقريبا در شش ماه ياد مي گرفت، بلافاصله جزوه اي به او مي دادند که آن را عمه جز مي گفتند. در سال دوم، سراسر گلستان سعدي را به او درس مي دادند. سال سوم، نخست، ترسل مي خواند و پس از آن تاريخ معجم، ترسل، اصطلاح ادبي است براي فن نامه نويسي و در اين جا مقصود، کتابي است که در آن، نمونه همه انشاهاي مختلف از نامه معمولي و اجاره نامه و قباله خريد و فروش و نکاح و هبه و وصيت نامه تا نمونه قبض رسيد و حواله و برات و اين گونه اسناد، در آن آورده شده. آخرين مرحله تحصيل در مکتب، از بر کردن اشعار نصاب الصبيان بود که منظومه اي است شامل لغات متداول زبان عرب يا معادل آن ها در زبان فارسي. اين کتاب را ابونصر فراهي، از ادباي قرن ششم جمع آوري کرده و شامل قطعات مختلفي است. (9)
طلاب علوم ديني نيز طبق گفته نفيسي، «اولين کتاب که درس مي خواندند، مجموعه اي بود از چند رساله در صرف و نحو عربي که آن را جامع المقدمات نام گذاشته بودند و شامل 15 مسأله مختلف در مقدمات بود؛ امثله، شرح امثله، صرف مير، تصريف، شرح تصريف، عوامل جرجاني، شرح عوامل، عوامل ملامحسن، عوامل منظومه، کبري، کتاب الهدايه، آداب المتعلمين، صيغ مشکله، شرح المؤجز، و صمديه.
روي هم رفته، نزديک 50 کتاب مختلف در رشته هاي معقول و منقول، در مدارس ايران درس مي دادند. در صرف و نحو زبان عرب، حدود 20 کتاب مختلف را از روزي که وارد مدرسه مي شدند تا وقتي که ريش شان سفيد مي شد، مي خواندند. برخي از آن ها را هم حفظ مي کردند. مثلا منظومه اي هست در قواعد نحو عربي که هزار شعر دارد و آن را «الفيه» ، يعني هزار شعري مي نامند و ابن مالک مصري سروده است.
در ادبيات عرب، ديوان ابوتمام و عربي، رايج ترين کتاب، مقامات حريري و پس از آن، مقامات بديع الزمان همداني بود. مهم ترين کتاب نحو عربي، کتاب سيبويه و شرح نظام و شرح رضي بود که فراغت از آن ها، کار همه کس نبود.
در فلسفه، رايج ترين کتاب، منظومه حاج ملاهادي سبزواري و کتاب اسفار ملاصدراي شيرازي بود و کساني که خيلي کار کرده بودند، اشارات و شفاي ابن سينا را هم مي خواندند. در عرفان، مهم ترين و رايج ترين متن، شرح منصوص داوود قيصري و شرح منازل السائرين عبدالله انصاري بود. معروف ترين و رايج ترين کتاب حساب، کتاب خلاصه الحساب شيخ بهايي و در نجوم، پس از سي فصل، شرح چغميني را مي خواندند. » (10)
طبيعي بود که اين همه کتاب، در داخل کشور چاپ مي شد و در کتاب فروشي هاي سطح شهر، فروخته مي شد.
چاپ بيشتر کتاب ها، سنگي بود. ابتدا کتاب، خطاطي مي شد و سپس چاپ مي شد. مردم، کتاب با حروف سربي را نمي پسنديدند.
پس از حکومت قاجار، بيش از 1/5 دهه، به جز کتا ب هاي رايج ادبي و درسي، هيچ کتاب ديگري چاپ شد، اما در فاصله سال هاي 1290 تا 1304، به خاطر هرج و مرج و خواسته رضا شاه، برخي از کتاب ها، آن هم عليه حکومت قاجار چاپ شدند. پس از آن، نزديک به دو دهه، سکوت، بر کتاب و کتابت حکم فرما شد و پس از هجوم متفقين به ايران و تبعيد رضاشاه، باسمه (چاپ) و کتاب، سرنوشت و راه ديگري پيدا کرد که در قسمت دوم اين نوشته، به آن خواهيم پراخت.
/خ
تا قبل از ورود ماشين چاپ به ايران، تمام کتاب ها، با دست کتابت مي شد و مشهورترين کتاب خانه هاي دنيا، در اين سرزمين، بودند و سوزاندن کتاب و کتاب خانه توسط اقوام بيگانه، سابقه اي بس ديرين، در ايران دارد. اسکندر مقدوني، سرآمد کساني است که در ايران، به اين کار نابخردانه دست زد. حتي شش هفت دهه پيش نيز اين کار ناشايسته، در محوطه حياط کتاب خانه ملي ايران و توسط برخي مدعيان فرهنگ و تاريخ انجام شد.
کنترل، نظارت، مميزي و سانسور نيز هم زمان با چاپ کتاب در ايران، رسميت داشت و اداره انطباعات ناصري، در اين زمينه، پيش گام و پيش قدم بود و با انتشار اطلاعيه اي، آن را رسمي کرد.
انتشار کتاب در ايران، تا قبل از قيام تنباکو و سپس جنبش مشروطيت، منحصر به کتاب هاي مذهبي و يا نوشته هاي درباريان بود و پس از اين ايام، ابعاد ديگري يافت که در ادامه، به آن خواهيم پرداخت. ابتدا سراغ نخستين چاپ خانه ها و سپس اولين کتاب هاي چاپ شده در کشورمان مي رويم و در ادامه، به باز شدن کتاب فروشي هاي کشورمان مي پردازيم.
نخستين چاپ خانه در کشورمان، در عهد صفويه، آغاز به کار کرد. کشيشي از فرقه «کرملي» ، منسوب به کوه «کرمل» در فلسطين، به نام «آنژدوسن ژوزف» در سال 1660 ميلادي به ايران آمد و در اصفهان، اولين چاپ خانه را ساخت که اوراق ادعيه و اذکار مذهبي مسيحي را چاپ مي کرد. در جلفاي اصفهان و در محوطه نمازخانه کليساي اين شهر نيز انجيل را چاپ کرده اند.
در عهد قارجايه، «آقازين العابدين تبريزي» ، با حمايت «عباس ميرزا» ، نايب السلطنه، چاپ خانه اي در تبريز به راه انداخت که با حروف سربي، کتابي به نام «فتح نامه» را چاپ کرد. هم چنين «رساله جهاديه» «ميرزا عيسي قائم مقام راهاني» و «رساله آبله کوبي» «محمد بن عبدالصبور خويي» نيز در سال 1233 هجري قمري چاپ شد.
يک سال بعد، «ميرزا صالح شيرازي» که براي تحصيل به انگلستان رفته بود، يک دستگاه چاپ سربي را به ايران آورد چون در آن جا، کار با دستگاه چاپ را ياد گرفته بود، عهده دار اين کار در ايران شد.
ميرزا صالح شيرازي، در سفري که به روسيه آن روزگار داشت، دومين ماشين چاپ را از اين کشور به ايران آورد و کتاب «زادالعماد» که به خط «ميرزا محمدحسين خوش نويس تبريزي» کتابت شده بود را در سال 1251 چاپ کرد. در همان سال ها، شخصي به نام «ميرزا جعفر» ، معروف به امير، بنابه دستور عباس ميرزا به روسيه رفت و کار با دستگاه چاپ را آموخت و يک دستگاه سربي را با خود به تبريز آورد و نسخه اي از گلستان سعدي را چاپ کرد. نکته جالب توجه آن که تمام کساني که دستگاه چاپ به ايران آوردند، خيال مي کردند براي اولين بار در ايران، اين کار را کرده اند.
در سال 1240 هجري قمري، «فتح علي شاه قاجار» ، آقا زين العابدين تبريزي را که در تبريز، شهرتي داشت، به تهران فراخواند تا کار چاپ را در تهران سامان دهد. او با «منوچهر خان گرجي» که بعدها «معتمدالدوله» لقب گرفت، آشنا بود و در تکيه اي که معروف به تکيه منوچهرخان و حوالي چهارراه گلوبندک فعلي بود، منزل کرد و با پشتيباني او 800 هزار جلد کتاب چاپ کرد.
اکثر اين کتاب ها، به اقتضاي شرايط آن زمان، کتاب هاي ديني و احاديث و اخبار و امثال اين ها بود.
آقازين العابدين، شاگرداني نيز تربيت کرد. يکي از شاگردان وي، معروف به «مير باقر» ، کتاب «ناسخ التواريخ» «لسان الملک سپهر» را به صورت سنگي، چاپ کرد. هم چنين «مآثر سلطاني» «عبدالرزاق دنبلي» هم، توسط وي چاپ شد.
اولين اسباب ليتوگرافي براي چاپ سنگي، در سال 1259 هجري قمري و توسط «آقا عبدالعلي» به تهران آورده شد. در چاپ خانه او، دو کتاب «تاريخ معجم» و «تاريخ پطرکبير» چاپ شد. آقاي عبدالعلي، چندي بعد، چاپ خانه خود را به آقا ميرباقر واگذار کرد.
عباس ميرزا نايب السلطنه، چندين بار، دانش جوياني را به روسيه فرستاد تا فن چاپ را فراگيرند. سرانجام در سال 1317 هجري قمري، «قاسم خان والي»، ملقب به «سردار همايون» ، در تبريز، يک چاپ خانه سربي به راه انداخت و براي نخستين بار، شرح نهج البلاغه «ابن ابي الحديد» را چاپ کرد. اين کتاب، زير نظر «محمدعلي ميرزا» ، وليعهد، چاپ شد.
در اين سال ها، کتاب ها به دو صورت سربي و سنگي، چاپ مي شدند. تمايل مردم به چاپ سنگي، بيشتر بود و بيشتر، کتاب هاي ديني، احاديث، اخبار، ادعيه و زيارت ها، چاپ مي شدند.
در سال 1254 هجري قمري، در شهر شيراز، يک چاپ خانه سنگي، اقدام به چاپ قرآن کريم کرد و در ديگر شهرها، به تدريج، اين کار گسترش يافت. (1)
هم زمان با گسترش چاپ، کتاب فروشي، به عنوان يک شغل ثابت و گاهي هم سيار، متداول شد. قبل از آن، عده اي، با خريد و فروش کتاب هاي خطي، امرار معاش مي کردند و برخي از بزرگان، براي کتاب خانه خود، از اين کتاب فروش ها، کتاب مي خريدند. با توسعه چاپ، در بسياري از شهرها کتاب فروشي باز شد، اما هم زمان، سايه سانسور نيز بر کتاب گسترده شد و از طرف دولت ناصرالدين شاه، رسميت يافت.
«محمدحسن خان اعتماد السطنه» ، مسوول اداره انطباعات ناصري و روزنامه خوان شاه، درباره «سانسور» مي گويد: «... عريضه اي که پريروز داده بودم در باب ايجاد سانسور به جهت کتب چاپي و غيره، خيلي پسند فرموده بودند. مقرر شده بود اين کار، به من رجوع شود. » (2)
گويا اطرافيان، اين اقدام اعتمادالسلطنه را جدي نگرفتند؛ چون او چند روز بعد مي نويسد: «عريضه اي هم در باب اهمال وزرا در اجراي امر شاه و مسأله سانسور دادم امين السلطان به شاه بدهد. » (3)
گفتيم که رساله اي درباره مبارزه با شيوع بيماري آبله در تبريز چاپ شد. اين کار، در زمان صدارت مرحوم «ميرزا تقي خان اميرکبير» ، بار ديگر انجام شد. بيماري آبله در آن دوران، باعث هلاکت و کوري و نابينايي بسياري مي شد و از آن جا که اميرکبير علاقه داشت «نفوس، زياد شود» ، دستور داد تا رساله دکتر «کرميک» ، ترجمه و چاپ شود. دکتر «ياکوب ادوارد پولاک» در اين باره مي گويد: «چون امير، به افزايش جمعيت مملکت علاقه مند بود، عليه بيماري آبله، کارها کرد. آبله کوبي را در سرتا سر ايران رايج کرد. دستور داد رساله اي در اين باب، از زبان انگليسي به فارسي، ترجمه و چاپ شود. » (4)
هم چنين تعدادي کتاب در مورد تاريخ اروپا، زراعت، علم تجارت، علم معادن، تربيت کرم ابريشم، احکام شرعي، احکام نظام، قواعد ژاندارم و ... نيز ترجمه و چاپ شد.
قيام تنباکو، نقطه عطف تاريخ ايران در ارتباط با اعتراض مردم به اعمال حکومت است. تا قبل از آن، شاه، همه کاره کشور بود و بقيه، نوکر و رعيت و ... رعيت جماعت، در کار شاه فضولي نمي کرد. کار او ،دعا کردن به جان شاه بود، تا کشور، در امن و امان باقي بماند. پس از قيام تنباکو و برانداختن کمپاني رژي، کم کم، مطبوعات و البته آن دسته که در خارج از کشور چاپ مي شدند، گرايش سياسي و مخالفت با استبداد ناصرالدين شاهي را علني کردند و با شروع انقلاب مشروطه، کتاب هاي زيادي درباره روشن سازي افکار مردم در مورد امور حکومت، چاپ شد. «سفرنامه ابراهيم بيگ» ، «مسالک المحسنين» ، «کتاب احمد» و ... چاپ شدند و گرايش سياسي روزنامه ها به کتاب، سمت و سو يافت و کتاب فروشي ها، هويت صنفي پيدا کردند.
در جدول «تعداد ابنيه دارالخلافه تهران» در سال 1269 هجري قمري، تعداد کتاب فروشي ها، 19 باب ذکر شده است. يک باب در محله «عودلاجان» ، ناصر خسرو فعلي و 18 باب ديگر در محله بازار. هم چنين 10 باب صحافي، کتاب هم مي فروختند. (5)
مرحوم «جعفر شهري»، در کتاب خود، آمار مربوط به سال 1295 را 39 باب ذکر کرده است. او مي گويد: «آن هنگام، طهران 150 هزار نفر جمعيت داشت و براي هر چهار هزار نفر نفوس، يک کتاب فروشي وجود داشت. » (6)
«سعيد نفيسي» مي گويد: «پدرم عادت داشت دو سه روز پيش از رمضان، از دو برادر کتاب فروش خوانساري که حاج ملامحمد صادق و حاج ملامحمدباقر نام داشتند، بسته به استطاعتي که در آن سال داشت، گاهي 10 و گاهي پنج قرآن مي خريد.
در آن زمان، مرکز کتاب فروشي هاي تهران، يا در بازار حلبي سازي هاي امروز بود که به آن بازار بين الحرمين مي گفتند، زيرا که در ميان مسجد شاه و مسجد جامع، واقع شده بود و يا تيمچه کتاب فروشي ها بود ميان تيمچه حاجب الدوله و بازار کفش دوزها.
اين دو برادر که هر دو معمم بودند و هر دو ريش زرد و حنا بسته متوسطي داشتند، به خانه هاي مردمي که اهل فضل بودند، مي رفتند و کتاب هايي را که داشتند، عرضه مي کردند و گاهي هم پول آن را همان موقع نمي گرفتند و پس از مدتي دريافت مي کردند.
معتبرترين کتاب فروش آن زمان، ميرزا محمد خوانساري، جد خاندان سهيلي خوانساري امروز بود که در بازار حلبي سازها، روبه روي خانه ملک التجار، دکان داشت و کتاب هاي چاپي و خطي بسيار خوب، هميشه از زير دست او مي گذشت. قدري آن طرف تر، روبه روي دکان ميرزا محمد، دکان شيخ رضا کتاب فروش بود که گران فروش ترين و بد معامله ترين کتاب فروشي تهران بود. در تيمچه کتاب فروش ها هم حاج شيخ احمد شيرازي و حاج ميرزا جمال اصفهاني بودند که دومي، هنوز هم زنده است.
معتبرترين و معروف ترين کتاب فروش هاي دوره پيش از ما، حاج مهدي بوده و پسرش حاج ميرزا علي اصغر، پدر آقايان رمضاني. (7)
در اواخر دوره مظفرالدين شاه، چند کتاب فروشي هم در خيابان ناصريه آن روز و ناصر خسرو امروز داير شد که معروف ترين آن ها، کتاب خانه مظفريه متعلق به ميرزا علي خان مظفري بود.
که از همه متجددتر بود و گاهي، کتاب از فرانسه وارد مي کرد و کره جغرافيا و جعبه پرگار و دوات هاي سنگي و بلوري و مرکب هاي اروپايي ومرکب خشک کن و سطاره (خط کش) و اين گونه چيزها که در آن زمان، بسيار تازگي داشت، مي فروخت. در خيابان علاالدوله آن روز و فردوسي امروز، روبه روي بانک ملي، يک کتاب فروش فرانسوي به نام لوي بارنئود بود که در زمان ناصرالدين شاه، او را براي تدريس فرانسه در مدرسه دارالفنون استخدام کرده بودند و پس از مدتي که بي کار شد، در ايران ماند و به کتاب فروشي قناعت کرد و در اواخر عمر، در همان مغازه خود منزل داشت و پس از مرگ اش، تا مدتي، زن بيوه اش، همان مغازه را داشت. در خيابان ناصر خسرو، چند کتاب فروشي ديگر هم بود، مانند شمس و معرفت و مروج و در سال هاي اول مشروطيت، اين مغازه هاي کتاب فروشي ناصريه، مرکز و محل اجتماع آزادي خواهان و مشروطه طلبان بود و عصرها آن جا جمع مي شدند. برخي از اين کتاب فروشي هاي تهران، به خصوص حاج محمدمهدي و ميرزا محمود خوانساري و حاج شيخ احمد شيرازي، کتاب هاي فارسي و عربي بسيار مهمي نيز چاپ کرده اند.
ميرزا محمود، در مشروطه اول که انتخابات، صنفي بود، وکيل صنف کتاب فروش ها در مجلس شوراي ملي شد.
بهترين چاپ قرآن در آن زمان، در شهر باغچه سراي در شبه جزيره کريمه، چاپ شده بود و از روي آن شايد صد بار، عکس برداشته و به قطع هاي مختلف، گراور کرده اند؛ از قطع وزيري گرفته تا اندازه دو سه سانتي متر که در قاب کوچکي جا داده و به بازو مي بستند و برخي هم به زنجير ساعت و زنان، به گردن بند خود مي آويختند و با ذره بيني که در روي قاب آن بود، مي خواندند.
اين چاپ، با همه زيبايي که داشت، قطع بزرگ آن، 12 قرآن [ريال] و قطع متوسط آن، هشت قرآن و قطع بسيار کوچک آن، دو قرآن قيمت داشت.
کتاب زادالمعاد، تأليف ملا محمدباقر مجلسي، عالم مشهور شيعه پايان دوره صفويه را نيز بارها چاپ کرده بودند و در هر خانه اي بود و در ايام رمضان، مردم از روي آن، دعاي افطار و دعاي سحر و دعاهاي ديگر و حتي سوره ياسين را مي خواندند. » (8)
در آن زمان، هنوز تحصيلات عاليه در ايران، رايج نبود و مکتب، محل تدريس سنتي و مدارس علميه، کسب علوم ديني بودند. با تأسيس مدارس جديد، آموزش علوم نوين نيز آغاز شد و کتاب هاي موردنياز اين گونه مدارس نيز در کتاب فروشي ها، فروخته مي شد، اما هنوز هم مهم ترين کتاب کتاب فروشي ها، کتاب هاي مذهبي بود و گاهي نيز برخي کتاب هاي ادبي فروخته مي شد.
سعيد نفيسي مي گويد: «در مکتب خانه، پس از آن که بچه، الفبا را تقريبا در شش ماه ياد مي گرفت، بلافاصله جزوه اي به او مي دادند که آن را عمه جز مي گفتند. در سال دوم، سراسر گلستان سعدي را به او درس مي دادند. سال سوم، نخست، ترسل مي خواند و پس از آن تاريخ معجم، ترسل، اصطلاح ادبي است براي فن نامه نويسي و در اين جا مقصود، کتابي است که در آن، نمونه همه انشاهاي مختلف از نامه معمولي و اجاره نامه و قباله خريد و فروش و نکاح و هبه و وصيت نامه تا نمونه قبض رسيد و حواله و برات و اين گونه اسناد، در آن آورده شده. آخرين مرحله تحصيل در مکتب، از بر کردن اشعار نصاب الصبيان بود که منظومه اي است شامل لغات متداول زبان عرب يا معادل آن ها در زبان فارسي. اين کتاب را ابونصر فراهي، از ادباي قرن ششم جمع آوري کرده و شامل قطعات مختلفي است. (9)
طلاب علوم ديني نيز طبق گفته نفيسي، «اولين کتاب که درس مي خواندند، مجموعه اي بود از چند رساله در صرف و نحو عربي که آن را جامع المقدمات نام گذاشته بودند و شامل 15 مسأله مختلف در مقدمات بود؛ امثله، شرح امثله، صرف مير، تصريف، شرح تصريف، عوامل جرجاني، شرح عوامل، عوامل ملامحسن، عوامل منظومه، کبري، کتاب الهدايه، آداب المتعلمين، صيغ مشکله، شرح المؤجز، و صمديه.
روي هم رفته، نزديک 50 کتاب مختلف در رشته هاي معقول و منقول، در مدارس ايران درس مي دادند. در صرف و نحو زبان عرب، حدود 20 کتاب مختلف را از روزي که وارد مدرسه مي شدند تا وقتي که ريش شان سفيد مي شد، مي خواندند. برخي از آن ها را هم حفظ مي کردند. مثلا منظومه اي هست در قواعد نحو عربي که هزار شعر دارد و آن را «الفيه» ، يعني هزار شعري مي نامند و ابن مالک مصري سروده است.
در ادبيات عرب، ديوان ابوتمام و عربي، رايج ترين کتاب، مقامات حريري و پس از آن، مقامات بديع الزمان همداني بود. مهم ترين کتاب نحو عربي، کتاب سيبويه و شرح نظام و شرح رضي بود که فراغت از آن ها، کار همه کس نبود.
در فلسفه، رايج ترين کتاب، منظومه حاج ملاهادي سبزواري و کتاب اسفار ملاصدراي شيرازي بود و کساني که خيلي کار کرده بودند، اشارات و شفاي ابن سينا را هم مي خواندند. در عرفان، مهم ترين و رايج ترين متن، شرح منصوص داوود قيصري و شرح منازل السائرين عبدالله انصاري بود. معروف ترين و رايج ترين کتاب حساب، کتاب خلاصه الحساب شيخ بهايي و در نجوم، پس از سي فصل، شرح چغميني را مي خواندند. » (10)
طبيعي بود که اين همه کتاب، در داخل کشور چاپ مي شد و در کتاب فروشي هاي سطح شهر، فروخته مي شد.
چاپ بيشتر کتاب ها، سنگي بود. ابتدا کتاب، خطاطي مي شد و سپس چاپ مي شد. مردم، کتاب با حروف سربي را نمي پسنديدند.
پس از حکومت قاجار، بيش از 1/5 دهه، به جز کتا ب هاي رايج ادبي و درسي، هيچ کتاب ديگري چاپ شد، اما در فاصله سال هاي 1290 تا 1304، به خاطر هرج و مرج و خواسته رضا شاه، برخي از کتاب ها، آن هم عليه حکومت قاجار چاپ شدند. پس از آن، نزديک به دو دهه، سکوت، بر کتاب و کتابت حکم فرما شد و پس از هجوم متفقين به ايران و تبعيد رضاشاه، باسمه (چاپ) و کتاب، سرنوشت و راه ديگري پيدا کرد که در قسمت دوم اين نوشته، به آن خواهيم پراخت.
پي نوشتها:
1و2و3- روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، صفحه هاي 339 و 341، به کوشش ايرج افشار، انتشارات اميرکبير، 1355، تهران.
4- فريدون آدميت؛ اميرکبير و ايران، صفحه 333، انتشارات خوارزمي؛ 1360، تهران.
5- مسعود نوربخش؛ تهران به روايت تاريخ، جلد دوم، صفحه هاي 991 و 999، انتشارات علم، 1380، تهران.
6- جعفر شهري؛ تهران در قرن سيزدهم، جلد 4، صفحه 116، انتشارات رسا، 1369، تهران.
7- منظور مرحوم نفيسي از برادران رمضاني، ابراهيم رمضاني، مدير انتشارات ابن سينا و محمدرمضاني، صاحب انتشارات کلاله خاور در خيابان شاه آباد است که هر دو، سال هاست به رحمت خدا رفته اند.
8- سعيد نفيسي؛ به روايت سعيد نفيسي، صفحه هاي 558 تا 560، نشر مرکز، 1380، تهران.
9و10- همان، صفحه هاي 647 و 648 و 658 تا 660.
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}